قسمت اول :بد شانسی
نویسنده ،تهیه کننده ،کارگردان و درکل همه کاره: فیوز پریده
فرض کنید تو یه روز گرم وداغ تابستونی،توی اتوبوس باحال وقشنگ وبی کولر نشستید و دارید به اتفاقاتی که دوست دارید اتفاق بیفته فکر می کنید.مثلا تو این هوای داغ به جای آتیش از آسمون برف بیاد! (اتفاق محال)یا یه آدم خیر خواهی پیدا بشه ویه لیوان یخ دربهشت بهت تعارف کنه!(عمراً)تو هم در کمال پررویی اونو از دستش بقاپی وتا تهش رو سر بکشی.بعدش بفهمی اون بیچاره به یکی دیگه تعارف کرده بوده!تو هم که مثل این غول بیابونی ها ...
یهو اتوبوس وایسه ویه گله آدم بریزند بالا.اونوقت از شانس گند تو یه آدم چاق وخپلی بیفته کنارت که هی هلت میده.میگی آقا چرا هل میدی ؟میگه هل نمی دم دارم نفس می کشم!!!تو هم در حال ترکیدن از خنده یهو چشات چهارتا میشه آخه ...