سه فاز بازار
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سه فاز بازار
دفتر دل نوشته ها وباورهای من 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

بالاخره دیروز بعد از 3هفته ی پرمشغله وقت استراحت پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم خونه و تا فردا شب بخوابم.وقتی پام رسیدخونه،یه دفعه تلفن زنگ زد.گوشی رو برداشتم.
تا اومدم بگم علو،صدای بچه گانه ای از پشت تلفن شروع کرد یه ریز صحبت کردن:علو سلام خوبی؟چه عجب اومدی خونه!از بیست ونهم تا الان دارم زنگ میزنم خونتون ولی گوشی رو برنمیداشتی.کجا بودی؟مگه قرار نبود واسمون پازل بخری اونم پازل هزارتایی؟!...
دیم اگه چیزی نگم تافردا صبح حرف میزنه.پریدم وسط حرفشو گفتم:علی چته؟چرا اینقدر تند تند حرف میزنی؟کسی دنبالت کرده؟یه کم آروم تر حرف بزن ببینم چی میگی؟
- ... ببخشید..یادم رفت سلام بکنم!سلام.میگم مگه خودت قول نداده بودی که برامون پازل بخری؟چرا نخریدی؟حتما از ترس اینکه بیایم بزنیمت 3هفته خونه نبودی؟...
- پازل چیه؟من که یادم نمیاد به کسی قول داده باشم پازل بخرم.
علی در کمال عصبانیت و تعجب داد زد:مگه به من و فاطمه قول نداده بودی که اگرمعدلمون رو 20بشیم و به حرف مامان وبابامون گوش بدیم برامون پازل بخری اونم هزار تاییشو؟خیلی نامردی..به همین زودی یادت رفت؟
تازه 2هزاریم افتاد که موضوع ازچه قراره.توی اردیبهشت بود که مامانای علی وفاطمه ازدست شیطنت های اونا شاکی بودن.من اون موقع یه پازل هزارتایی داشتم که علی وفاطمه خیلی دوستش داشتن.منم ازاین موقعیت کمال استفاد رو بردم و گفتم اگه به حرف مامان و باباتون گوش بدینو معدلتون رو 20بشین براتون پازل میخرم.اما حالا از کجاپازل گیربیارم؟
- علو...پسرعمو... زنده ای؟!
- آهان حالا یادم اومد.... ولی من باید بدونم که مامان وباباتون ازتون راضی بودن یانه؟
- باشه حرفی نیست... مامااااااااااان.. پسرعمو میگه ازما راضی بودی یانه؟راضی بودی؟...... داشتی پسرعمو.. راضی بودن حالا دیگه چی؟
- مثل اینکه دیگه چاره ای ندارم.باشه فردا براتون میخرم.
- باید مثل هم باشه ها... میخوایم باهم مسایقه بذاریم.باشه؟
- باشه دیگه ولم میکنی می خوام برم بخوابم.
- برو بخواب.پس من به فاطمه زنگ میزنم میگم می خوای بخریهاااا... نزنی زیرش؟
-باشه... برو دیگه..
این دخترعمو وپسرعمو ی من ازهیچ کس حرف شنوی ندارن فقط یه کم به حرف من گوش میدن.علی وفاطمه باهم دخترخاله و پسرخاله هم هستن برای همین همه کاراشونو باهم انجام میدن و اشک ماهارو درمیارن!
بعد از چونه زدن بااین بچه شیطون رفتم تا یه کم استراحت کنم تازه بلند بلند هم باخودم حرف میزدم:
آخه من پازل هزارتایی از کجا بیارم؟اونم دوتا مثل هم!چه غلطی کردما...
وقتی توی جام دراز کشیدم باخودم فکرکردم که خدا چه کار سختی داره ها!باید جواب خوبی و بدی همه بنده هاش رو به یه شکلی بده.ساده تر بگم،بایدطوری بنده هاش رو مجازات کنه یا بهشون پاداش بده که همه راضی باشن.یعنی باید به قول هایی که داده سرموقع عمل کنه.درغیراین صورت داد یه سری از آدما درمیاد مثل این دوتا وروچک.اما عمل به قول خیلی سخته اونم سروقت......
ولی انگار کارماها سخت تره!خداکه ازپس هرکاری برمیاد وتمام صفات رو به صورت کامل داره.این ماییم که زیر قولمون میزنیم و به عهدمون وفا نمی کنیم.پس این ماییم که باید به قول هامون عمل کنیم تا داد خدا درنیاد!وای به روزی که خدا از دستمون فریاد بزنه......
خدایا!به ما کمک کن تا بتونیم به همه قول هایی که دادیم سرموقع عمل کنبم تاداد هیچ کس درنیاد...آمین


[ شنبه 89/4/19 ] [ 6:19 عصر ] [ وفا ] [ نظرات () ]

امروز شاید باید بهترین روز زندگی من باشه ولی نمی دونم چرا حس غریبی دارم.
خدیا!سالهاست که به دنیا اومدم وهفته هاست که دارم به جهان و انسانهایی که تو آفریدی فکر می کنم.جهانی که زیبایی های ظاهریش، پلیدی های داخلش رو پوشانده وانسانهایی که هرکدوم بی وقفه درحال دویدن برای رسیدن به آرزوهاشون هستند.اما هنوز نمی دونم که چرا من وجود دارم و هستم؟!نمی دونم برای چی به دنیا اومدم و قرار هست توی این زمین گرد وقلمبه چی کارکنم.راستی،اگه به دنیا نمیومدم چی میشد؟چه کسی جای خالی منو حس میکرد؟! اصلا برای دنیا چه فرقی میکنه که من باشم یا نباشم.دنیا اونقدر شلوغ و پرسر وصداست که هیچ کس متوجه بودن من نمیشه.بعدش هم که بمیرم مطمئنم هیچ اتفاقی نمیفته و همه چیز به خوبی و خوشی و همون روالی که داشت پیش میره.البته یه اتفاقی میفته و اون اینه که یه نفر از جمعیت جهان کم میشه(به اصطلاح خودمون یه نون خور کم تر!)بعد از مرگ من باز هم صبح میشه بازم خورشید در میاد بازم شب میشه و ستاره هایی که من عاشقشون هستم پیدا میشن.بهار میشه تابستون زمستون...
به نظر من دنیا به خاطر هیچ کس تعطیل نمیشه و اگر هم بشه حداقل اون یه نفر من نیستم.
شاید الان پیش خودت بگی«عجب بنده ی ناله ای دارم!» ولی خدای من! من دوست ندارم ناله باشم.این درسته، منم دوست دارم زندگی کنم،درسم رو ادامه بدم.منم دوست دارم به تمام آرزوهایی که دارم برسم ولی آدم بعضی وقتا یه چیزایی میبینه که اصلا از زندگی کردن سیر میشه.نمونش معصومه.آره معصومه.من از وقتی که معصومه رو دیدم،هر روز باخودم میگم اون چیز مهم چیه که ارزش از بین رفتن بچگیه اون رو داشت؟
اون وقت من.... حتی نمیتونم حرفای اون رو درک کنم چه برسه به این که مشکلاتش روحل کنم.
خدا جون واسه همین چیزاست که میگم من برای چی به دنیا اومدم؟میگم دوست ندارم بزرگ بشم.
اما چه باید کرد.این یه اتفاقیه که برای همه میفته.منظورم تولدمه.آره،خیر سرم امروز تولدمه و من اینقدر ناله میزنم و ناراحتم.خواهرم بهم میگه به جای اینکه اینقدر به این چیزا فکر کنی به آینده خودت فکر کن.
خواهرم راست میگه.شاید بهتره به این فکر کنم که درآینده وضع عوض میشه.اصلا بهتره فکر کنم که وقتی دستم به دهنم رسید بتونم به معصومه و امثال معصومه کمک کنم.یه وقت فکر نکنی دارم بلف میزنم ها... نه.تو که خودت می دونی ابن آرزوی قلبی منه.امروز وقتی که بخوام شمع های تولم رو فوت کنم حتما این آرزو رو به خاطر میارم.پس کمکم کن که به آرزوم برسم.

دوستان گلم سلام
از اینکه توی این روز خیلی خاص(البته برای من.خودتون فهمیدید که چرا)قدم روی چشم بنده گذاشتید و وب من رو منور کردید به نور حضور قدمهای صفحه کلید سبزتون!(ببخشید اولین باریه که دارم اینقدر قربون صدقه کسی میرم.اگه ناشی هستم بازم ببخشید) واقعا متشکر و ممنووووووووووووووووووووووووونم
امیدوارم که بتونم روز تولدتون جبران کنم.درضمن امروز عصری خونه ما یه مهمونی خونوادگی هست. اگه کسی می خواد بیاد حتما بهم بگه که آدرس خونه رو بهش بدم.البته از پذیرش کسانی که بدون هدیه بیان معذوریم و اما کسانی که می خوان تشریف بیارن می تونن یکی از هدیه های زیر رو انتخاب کنن:
1- LCD 59 اینچ LG(چه  کم اشتها!) 2- یک دستگاه پرادو با کلید طلایی(انگار هدیه بانکه!) 3- یک  دستگاه ماشین لباسشویی تمام خودکار6 قلو.مارکش فرقی نمیکنه.(مال مامانم میخوام.بالاخره باید خرج خونه زندگی دربیاد دیگه!) 4- یک عدد شاسخین (خرس پرستو تو چهار خونه) در ابعاد 6 متر در 10 متر. (این یکی رو واسه آبجیم می خوام)
و در آخر اگر نتونستید اینا رو بخرید می تونید پولش رو بدید!(می بینید چه قدر به فکرتون هستم؟)
با تشکر: انجمن باج گیران الاف با مدیریت وفا.

قابل توجه دوستان عزیز... تولد من دقیقا روز 12مهر بود که متاسفانه با دلایل خیلی زیادی مثل خرابی کامپیوتر و اینترنت و نبودن تعمیرکار خوب و مسافرتم و.... نتونستم تو روز تولدم وبم رو به روز کنم.جمیع رفقا ببخشید 
آخ ..... داشت یادم میرفت .......  یه کم خودم رو تحویل  بگیرم.

 

 

 

اینا کادوهام هستن.البته نتونستم از *بی ام و * ام عکس بگیرم!

ایناهم دوستام هستن.بچه های باحالی هستن مگه نه؟!

کیک تولم هم دقیقا همین شکلی بود.فقط به جای رنگ مشکی،رنگش زرد بود


[ دوشنبه 88/8/4 ] [ 4:17 عصر ] [ وفا ] [ نظرات () ]

 چند وقتی میشد که از او خبری نبود و چقدر در این مدت از نبودنش خوشحال بودم. حالا که دو باره آمده به هیچ وجهی حاضر به ترکم نبود.مدام به در می کوبید.اعصاب و روانم را به هم ریخته بود.می خواستم از شدت عصبانیت زمین را گاز بگیرم. در میزد ... در میزد... در میزد.....ای خداااااااا ..چرا گناه را آفریدی که این گونه بر من احاطه داشته باشد؟!


یکباره  صدا قطع شد.فکر کردم رفته است.نفس راحتی کشیدم.اما این بار با همین چشمانم او را دیدم.پشت پنجره ایستاده بود.خود را تکان تکان داد اما به او توجهی نکردم؛شکلک درآورد،پشتم را به او کردم.
دوباره صدا قطع شد.برگشتم تا ببینم رفته است یا نه اما.... گناه را دیدم که چه کودکانه صورت خود را به پنجره چسبانده بود و ادا در می آورد.از ظاهر بچه گانه اش خنده ام گرفت.تا خنده ی مرا دید،دستش را به سویم دراز کرد و با حرکات دستش به من اشاره کرد و گفت: بیا.....
دیگر توانایی مقابله نداشتم.به خاطر گناه به سمت پنجره رفتم.تنها پشت در ایستاده بود و به من خیره شده بود. نمی دانم چرا دلم به حالش سوخت.دست لرزانم را به سوی قفل پنجره بردم.در حال باز کردن پنجره و تسلیم شدن در برابر این لعنتی بودم. ای کاش سلاحی برای ایستادن در مقابل قدرتش داشتم.
بگو «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدای بلند مرتبه ی بزرگ نیست.
با یاد آوری این جمله دستم را هم کشیدم.آرام گرفتن قلبم را احساس کردم. چشمان خود را بستم و چندین بار این جمله را تکرار کردم.
وقتی بازشان کردم هیچ اثری از گناه نبود.همان لحظه به سجده افتادم و تا توانستم شکر خدا را به جا آوردم.
من جواب سوال خود را با این جمله گرفتم:«هرگاه خداوند دردی را میدهد درمان آن را هم در کنارش قرار می دهد؛فقط باید پزشک ماهری باشی تا دوای درد را بیابی.»



[ دوشنبه 88/2/28 ] [ 3:30 عصر ] [ وفا ] [ نظرات () ]

سلام به تموم دوستان و عزیزانی که زحمت می کشن قدم به روی چشم ما میذارن و میان و اینجا از وبلاگ بسیار خوب و باحال من (هندونه زیر بقل!) نهایت استفاده رو میبرن.(وای... نفسم گرفت)
اگه می پرسین منظورم از این جور شروع کردن مطلبم چی بوده، در جواب بهتون می گم که : انسان باید متنوع باشه.بله متنوع.حالا ما هم امروز عشقمون کشید این جوری مطلب رو شروع کنیم.
اما بریم سر اصل مطلب. اصل مطلب رو خودم هم نمی دونم چیه!!!! اما همین رو می دونم که من امروز دارم توی حال زندگی می کنم.( حال پذیرایی نه منظورم الان هست) شاید بگید یعنی چی؟چرا امروز اینقدر چرت و پرت میگی؟شاید هم بگید این وفا یا سر خوش شده یا عاشق شاید هم فارق شده!!! اما من در پاسخ به تموم سوالای ذهنتون می گم : نع(نع حالت محکمِ نَهِ خودمونیه) من نه سر خوش شدم نه عاشق نه فارق.من دارم توی حال زندگی می کنم.می دونم این جمله رو یه بار دیگه هم گفته بودم ولی اگر شما هم تا به حال این حسی که من دارم، بهتون دست داده بود، این رو  نمی گفتید . می دونم خیلی مبهم دارم حرف می زنم. بذارید از اول براتون توضیح بدم.
ما با بچه ها تصمیم گرفتیم که همیشه سر کلاس فیزیک جمله هایی که آموزنده هست وبه درد زندگی مون می خوره رو بخونیم یا روی تخته یادداشت کنیم. دو سه روز پیش سه تا جمله ی خیلی خیلی قشنگ خوندند.باور کنید این سه تا جمله چنان توی زندگی من تاثیر داشته که خودم هم نمی تونم باور کنم. اصلا نگاهم نسبت به زندگی و نسبت  دنیا و آدما عوض شده. شما هم اگه به این سه تا جمله عمل کنید واقعا نتیجه می گیرید.باورتون نمی شه من تازه دارم معنای«حال» و»زندگی»و«بندگی» رو می فهمم. تازه دارم دست های خدا رو می بینم.شما به این سه تا جمله عمل کنید اگه نتیجه نگرفتید بیایید وبلاگم رو آتیش بزنید نه اصلا خودم رو آتیش بزنید!

حالا این سه تا جمله :
امام علی (ع):«آرام باش،تفکر کن، توکل کن سپس آستین ها را بالا بزن؛آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است
امام حسین (ع):«هرکس خدا را بندگی کند،خداوند همه چیز را بنده ی او می گرداند.»

فلورانس اسکاول شین:«گذشته اگر تو را اسیر می کند رهایش کن؛آینده را به امید اینکه حلقه های طلایی برای تو دارد به خدا بسپار اما در حال زندگی کن .»  
سعی می کنم از دفعات بعدی جمله های این مدلی رو بیشتر براتون بنویسم.

 


[ دوشنبه 87/12/5 ] [ 3:15 عصر ] [ وفا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

دریافت کد جملات شریعتی
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 142773