سه فاز بازار
سه فاز بازار دفتر دل نوشته ها وباورهای من
| ||
بالاخره دیروز بعد از 3هفته ی پرمشغله وقت استراحت پیدا کردم و تصمیم گرفتم برم خونه و تا فردا شب بخوابم.وقتی پام رسیدخونه،یه دفعه تلفن زنگ زد.گوشی رو برداشتم. [ شنبه 89/4/19 ] [ 6:19 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
امروز شاید باید بهترین روز زندگی من باشه ولی نمی دونم چرا حس غریبی دارم. دوستان گلم سلام قابل توجه دوستان عزیز... تولد من دقیقا روز 12مهر بود که متاسفانه با دلایل خیلی زیادی مثل خرابی کامپیوتر و اینترنت و نبودن تعمیرکار خوب و مسافرتم و.... نتونستم تو روز تولدم وبم رو به روز کنم.جمیع رفقا ببخشید
اینا کادوهام هستن.البته نتونستم از *بی ام و * ام عکس بگیرم! ایناهم دوستام هستن.بچه های باحالی هستن مگه نه؟! کیک تولم هم دقیقا همین شکلی بود.فقط به جای رنگ مشکی،رنگش زرد بود [ دوشنبه 88/8/4 ] [ 4:17 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
سلام دوستان.بعد از یه غیبت تقریبا طولانی دوباره به روز شدم.امروز چند تا راه برای بازی کردن با اعصاب دیگران براتون نوشتم.امیدوارم که خوشتون بیاد.خیلی به خودم فشار آوردم که بیشتر از این بنویسم اما دیگه چیزی به ذهنم خطور نکرد.
[ دوشنبه 88/4/29 ] [ 3:39 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
چند وقتی میشد که از او خبری نبود و چقدر در این مدت از نبودنش خوشحال بودم. حالا که دو باره آمده به هیچ وجهی حاضر به ترکم نبود.مدام به در می کوبید.اعصاب و روانم را به هم ریخته بود.می خواستم از شدت عصبانیت زمین را گاز بگیرم. در میزد ... در میزد... در میزد.....ای خداااااااا ..چرا گناه را آفریدی که این گونه بر من احاطه داشته باشد؟! یکباره صدا قطع شد.فکر کردم رفته است.نفس راحتی کشیدم.اما این بار با همین چشمانم او را دیدم.پشت پنجره ایستاده بود.خود را تکان تکان داد اما به او توجهی نکردم؛شکلک درآورد،پشتم را به او کردم. [ دوشنبه 88/2/28 ] [ 3:30 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
سلام به تموم دوستان و عزیزانی که زحمت می کشن قدم به روی چشم ما میذارن و میان و اینجا از وبلاگ بسیار خوب و باحال من (هندونه زیر بقل!) نهایت استفاده رو میبرن.(وای... نفسم گرفت) حالا این سه تا جمله :
[ دوشنبه 87/12/5 ] [ 3:15 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
نهضت سواد آموزی.... آقای فلان با مدرک لیسانس،یه چند وقتی بود دنبال کار می گشت.یهو چشماش خورد به آگهی تو روزنامه:«به چند آموزشیار جهت کار در نهضت سواد آموزی با مدرک دیپلم نیازمندیم.» آقای فلان با دیدن این خبر سه متر و 45 سانت 95 میلی متر پرید بالا. کار دیگه بهتر از این نمی شد. نه ضامن می خواد نه هیچ کوفت دیگه ایی.فقط مشکل مدرک بود.این آقا لیسانس داشت اما اینا دیپلم می خواستن.با خودش گفت:عیب نداره،میگم دیپلم دارم و مدرک دیپلمم رو می برم. ایشون ثبت نام کردن و قبول هم شدن.اولین جلسه ای که برای آموزشیار ها گذاشته بودن(برا ی یاد دادن این که چی جوری به بی سواد ها آموزش بدن.)برگزار شد.تقریبا 15نفر توی کلاس حاضر بودن از جمله آقای فلان.استاد اومد سر کلاس و شروع کرد به آموزش ریاضی. - بله دوستان.در این موارد که نمی فهمن یکی بزنید تو سرشون و بگید چرا نمی فهمی؟ حالا من این مسئله رو می نویسم و شما به عنوان یک شاگرد که به تازگی حل این مسئله رو یاد گرفته بیایید حل کنید.آقای فلان... شما بفرمایید بیایید حل نمایید(چه با ادب!) آقای فلان بلند شد و در حین این که داشت میرفت پای تخته مونده بود این مسئله رو چی جوری حل کنه که بقیه نفهمن لیسانس داره!آخه مسئله از راه «انتگرال»حل می شد و آقای فلان اینا مبحث این درس رو توی دانشگاه یاد گرفته بودند.بالاخره رسید پای تخته؛همین طور داشت با خودش می گفت خدایا من با حل کردن این مسئله ضایع می شم که لیسانس دارم و کارم رو از دست میدم. که یهو صدای برو بچه های سر کلاس رو شنید که همه می گن :از راه انتگرال حل میشه. انتگرالیه!!!! بله.کاشف به عمل اومد که فقط آقای فلان نیست که لیسانس داره بلکه همه لیسانس دارن و به خاطر کمبود کار خودشون رو دیپلمی جا زدند..... مهربانی را وقتی فهمیدم که دیدم کودکی خورشید را در نقاشی خود،سیاه کرده است تا پدر کارگرش زیر آفتاب گرما نخورد و نسوزد... [ چهارشنبه 87/9/20 ] [ 3:43 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
سلام.امروز یه چند تا عکس سه بعدی براتون دارم.همه این عکس ها رو زمین کشیده شدن و فقط از یه طرف این مدلی دیده میشن! دیدنش ضرری نداره.راستی درمورد این که این عکس ها خوب بود یا نه و این که دوباره از این عکس ها بذارم یا نه برام نظر بذارین؛ ممنون. ******ادامه مطلب... [ دوشنبه 87/8/20 ] [ 3:38 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |