سه فاز بازار
سه فاز بازار دفتر دل نوشته ها وباورهای من
| ||
سلام دوستان.بعد از یه غیبت تقریبا طولانی دوباره به روز شدم.امروز چند تا راه برای بازی کردن با اعصاب دیگران براتون نوشتم.امیدوارم که خوشتون بیاد.خیلی به خودم فشار آوردم که بیشتر از این بنویسم اما دیگه چیزی به ذهنم خطور نکرد.
[ دوشنبه 88/4/29 ] [ 3:39 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
نهضت سواد آموزی.... آقای فلان با مدرک لیسانس،یه چند وقتی بود دنبال کار می گشت.یهو چشماش خورد به آگهی تو روزنامه:«به چند آموزشیار جهت کار در نهضت سواد آموزی با مدرک دیپلم نیازمندیم.» آقای فلان با دیدن این خبر سه متر و 45 سانت 95 میلی متر پرید بالا. کار دیگه بهتر از این نمی شد. نه ضامن می خواد نه هیچ کوفت دیگه ایی.فقط مشکل مدرک بود.این آقا لیسانس داشت اما اینا دیپلم می خواستن.با خودش گفت:عیب نداره،میگم دیپلم دارم و مدرک دیپلمم رو می برم. ایشون ثبت نام کردن و قبول هم شدن.اولین جلسه ای که برای آموزشیار ها گذاشته بودن(برا ی یاد دادن این که چی جوری به بی سواد ها آموزش بدن.)برگزار شد.تقریبا 15نفر توی کلاس حاضر بودن از جمله آقای فلان.استاد اومد سر کلاس و شروع کرد به آموزش ریاضی. - بله دوستان.در این موارد که نمی فهمن یکی بزنید تو سرشون و بگید چرا نمی فهمی؟ حالا من این مسئله رو می نویسم و شما به عنوان یک شاگرد که به تازگی حل این مسئله رو یاد گرفته بیایید حل کنید.آقای فلان... شما بفرمایید بیایید حل نمایید(چه با ادب!) آقای فلان بلند شد و در حین این که داشت میرفت پای تخته مونده بود این مسئله رو چی جوری حل کنه که بقیه نفهمن لیسانس داره!آخه مسئله از راه «انتگرال»حل می شد و آقای فلان اینا مبحث این درس رو توی دانشگاه یاد گرفته بودند.بالاخره رسید پای تخته؛همین طور داشت با خودش می گفت خدایا من با حل کردن این مسئله ضایع می شم که لیسانس دارم و کارم رو از دست میدم. که یهو صدای برو بچه های سر کلاس رو شنید که همه می گن :از راه انتگرال حل میشه. انتگرالیه!!!! بله.کاشف به عمل اومد که فقط آقای فلان نیست که لیسانس داره بلکه همه لیسانس دارن و به خاطر کمبود کار خودشون رو دیپلمی جا زدند..... مهربانی را وقتی فهمیدم که دیدم کودکی خورشید را در نقاشی خود،سیاه کرده است تا پدر کارگرش زیر آفتاب گرما نخورد و نسوزد... [ چهارشنبه 87/9/20 ] [ 3:43 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
قسمت آخر سریال جواد آب پز. نویسنده تهیه کننده ،کارگردان و درکل همه کارش: فیوز پریده. ....آقا ما اینو گفتیم انگار راننده از خداش بود.ای کاش این دهن بی صاحاب رو بسته بودم که همچین مزخرفی ازش خارج نشه.همون لحظه وسط بزرگراه زد رو ترمز.شونصد تا ماشین پشت سر ما بوق و هوار وفهش ... راه انداختند.یارو گفت:بریز پایین داداش!گفتم آقا این چه طرز صحبت کردن با یه آدم متشخصه. نمی خوام پیاده شم.(چه آدم پررویی!) یارو در رو باز کرد گفت :تا خط خطی نشدم خیلی محترمانه گمشو پایین!!!!!! من پیاده شدم ولی اصلا از طرز حرف زدن راننده خوشم نیومد.فقط هم به دلیل این که پس فردا بی ادب نشم پیاده شدم ها... اصلا هیچ دلیل دیگه ای نداشت.تازه یارو هم منو اصلا ننداخت پایین!خلاصه پیاده شدن همانا و پیاده رفتن همانای دیگش.قدم زنان (تو این گرما بهتره بگم شل شل)رفتم سوی سر کار.(ادبیاتو داشتید؟) وای راستی راستی خیلی راه بودا.جیگرم خون شد از این تصمیم بی خودی که گرفتم. شب که اومدم خونه ولو شدم روی مبل.یهو دیدم تلویزیون داره می گه: در طی این عملیات وزیر نیرو اعلام کرد :دیگر خاموشی نخواهیم داشت. آقا ما اینو شنیدیم برق سه فازمون پرید. بلند شدم تو خونه داد می زدم: ایول... ایول.... آق وزیرو ایول.. ایول ایول... که یه دفعه.................. دنیا پیش چشمم تیره تار شد.اولش فکر کردم از شدت هیجان خوردم زمین.اما بعد از اندیشه ای دو سه ثانیه ای قضیه رو گرفتم ؛ نا فرم. بعععلهههههههههههههه.برقا رفته بود!!! دوباره روز از نو روزی از نو... پایان [ پنج شنبه 87/8/2 ] [ 3:29 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
قسمت پنجم:بنزین نویسنده،تهیه کننده،کارگردان ودر کل همه کارش:فیوز پریده ...دست نوازش دلنشین آقای راننده بود.گفتم: یارو..چرا میزنی؟گفت:آخه به تو هم میشه گفت آدم؟به خرهم 2بار بگی کرم نریز گوش می کنه.تو ازخرم رد کردی. فلان فلان شده...(بد آموزی داره نمی گم.)گفتم:به خدا غلط کردم،چرا شاکی میشی یهو قندت میزنه بالاها. با کلی چاپلوسی ،آقا آتیشش خوابید. تقریبا 5دقیقه گذشت،ولی از کولر خبری نبود.دیگه داشتم زنده زنده می سوختم، با کمال ادب گفتم:ببخشید جناب عزیزوگرامی،میشه لطفا کولر زیباتون رو خواهشا روشن کنید!آقا ما اینو گفتیم انگار فهش عالم وآدم رو بهش دادیم. گفت یعنی به عبارتی داد زد:.......(این نقطه ها نشونه ی سانسوره)عجب آدم دیونه ای هستی!آخه احمق، من توی این اوضاع واحوال بنزین از کجا بیارم که کولر رو واسه تو روشن کنم؟مگه پول علف خرسه که همین جوری واسه تو وامثال تو بریزم توی باک این ماشین بی صاحاب؟... انگار این آقا امروز از دنده چپ بیدار شده بود که چپ وراست به گیر می داد اونم نافرم!دیگه نتونستم طاقت بیارم داد زدم: هی من هیچی بهت نمیگم صدات رو می بری بالا؟مرتیکه من واسه خودم که فقط نمی گم کولر رو روشن کن.این مسافرای بدبختت هم گرمشونه.اصلا مگه خودت آدم نیستی؟من نه کولر تو می خوام نه میزارم بهم توهین کنی.نیگه دار می خوام پیاده بشم....... این داستان همچنان ادامه دارد... [ سه شنبه 87/6/26 ] [ 4:7 عصر ] [ وفا ]
[ نظرات () ]
|
|
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |